خداوند ـ عزّوجلّ ـ، میانه روی را دوستدارد . [امام صادق علیه السلام]
کل بازدیدها:----167613---
بازدید امروز: ----26-----
بازدید دیروز: ----96-----
بهترین لینک ها و مطالب اینترنت

 

نویسنده:
پنج شنبه 87/12/1 ساعت 8:5 صبح

*درِ خانه ی جحی بدزدیدند. او برفت و در مسجدی برکند و به خانه میبرد. گفتند چرا در مسجد برکنده ای؟ گفت: درِ خانه من دزدیده اند و خداوند این در، دزد را میشناسد، در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند.

*شخصی از مولانا عضدالدین پرسید: چونست که مردم در زمان خلفا دعوی خدائی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند؟ گفت: مردمِ این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نه از پیغامبر.

*درویشی به در خانه ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود گفت: نیست. گفت: چوبی هیمه ای. گفت: نیست. گفت: پاره ای نمک. گفت: نیست. گفت: کوزه ای آب. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت: به تعزیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین که من حال خانه ی شما می بینم، 10خویشاوند دیگر می باید به تعزیت شما آیند.

*خراسانی به نردبان در باغ دیگری میرفت تا میوه بدزدد. خداوند باغ برسید و گفت: در باغ من چکار داری؟ گفت: نردبان می فروشم. گفت: نردبان در باغ من می فروشی؟ گفت: نردبان از آن من است، هر کجا که خواستم میفروشم.

*شخصی دعوی نبوت کرد. پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید که معجزه ات چیست؟ گفت: معجزه ام این که هرچه در دل شما میگذرد مرا معلوم است. چنانکه اکنون در دل همه میگذرد که من دروغ می گویم.

*ظریفی مرغی بریان در سفره ی بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمیخورد. گفت: عمر این مرغ بریان بعد از مرگ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.

*شخصی تیری به مرغی انداخت. خطا کرد. رفیقش گفت: احسنت. تیر انداز بر آشفت که به من ریشخند می کنی؟ گفت: نه، میگویم احسنت، اما به مرغ.

*شخصی خانه ای به کرایه گرفته بود. چوبهای سقفش بسیار صدا می کرد. به خداوند خانه از بهر مرمّت آن، سخن بگشاد. پاسخ داد که چوبهای سقف ذکر خداوند می کنند. گفت: نیک است، اما میترسم این ذکر منجر به سجده شود.

*زنی که سر دو شوهر خورده بود، شوهر سیمش در مرض موت بود. بر او گریه میکرد و می گفت: ای خواجه به کجا می روی و مرا به که می سپاری؟ گفت: به شوی چهارمین.

*یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست. گفت: اسب دارم اما سیاه است. گفت: مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟ گفت: چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است.

*نوشیروان، روزی به دادرسی نشسته بود. مردی کوتاه قامت فراز آمد و بانگ دادخواهی برداشت. خسرو گفت: کسی بر کوتاه قامتان ستم نتواند کرد. گفت: شهریارا، آنکه بر من ستم راند، از من کوتاهتر است. خسرو بخندید و دادش بداد.

*مردی جامه ای بدزدید و به بازار برد تا بفروشد. جامه را ازو بربودند، پرسیدند که به چند فروختی؟ گفت: به اصل مایه.

*زشت رویی در امر مذهب، با دیگری مجادله می کرد و گفتش: آیا تو بر کفر گواهی دهی؟ گفت: مگر کسی که پندارد خدا تو را در بهترین صورت بیافریده است.

*زشت رویی در آینه به زشتی خود می نگریست و می گفت: سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بیافرید. غلامش ایستاده بود این سخن می شنید و چون از نزد او به در آمد کسی از حال صاحبش پرسید، گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد.

*مردی زنی بگرفت و به روز پنجم فرزندش زاد. مرد به بازار شد و لوح و دواتی بخرید. او را گفتند: این از چه خریدی؟ گفت: طفلی که به پنج روز زاید به سه روز مکتبی شود.

رسالــه دلـگشــــا، عبــــید زاکــانی



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • بسی رنج بردم در این سال سی!
    بیادتم رفیق
    عقل رادر عقل (ضرب) وهمدلی وعشق
    آیا میدانستی حرارت سطحی خورشید 6093 درجه سانتیگراد
    آیا میدانستی که اگر انسان میخواست با یک هواپیماى
    نرم افزار قدم شمار، کالری سنج و مسافت سنج نوکیا برای موبایل شما
    برنامه پخش فایلهای مولتی مدیا -Cowon JetAudio 7.1.9.4030 Plus
    هیئتی ویژه جوانان (رم - ایتالیا)
    عصاره خلقت -ویژهنامه آغاز امامت امام زمان علیه السلام
    11 نرم افزار آزاد و متن باز برای طراحان
    دانلود فیلم سخنرانی مفتی سوریه و رسوا کردان علمای وهابیت و اقرار
    دانلود کتاب امیرالمومنان خورشیدی در افق بشریت
    دانلود کتاب علی (ع) صراط مستقیم
    دانلود کتاب 110 پرسش در مورد امیرالمومنین (ع)
    دانلود کتاب امیر غدیر-جورج حورداق مسیحی
    [همه عناوین(340)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اشتراک در وبلاگ

  •